تور دریاچه چورت یا دریاچه میانشه رو از چهارشنبه شب شروع میکنیم
جایی که اتوبوس با تاخیر اومد و مسافرا رو سوار کردیم،قرار بود دوتا ماشین شخصی به عنوان پیش قراول ،زوتر به مقصد برسیم تا تمامی جوانب برای رسیدن مسافرا رو فراهم کنیم
برای رفتن به این مقصد زیبا که در سال های دور بر اثر زمین لرزه راه چشمه بسته نشده و این دریاچه رو پدیدار کرده بود ،باید از جاده چوپانان به سمت دامغان و بعد از اون کیاسر می رفتیم و از کیاسر که تقریبا 30 40 کیلومتر رد میشدیم به یک دوراهی میرسیدیم که از جاده اصلی جدا میشد.بماند که تو جاده پلیس راه جندق بهمون رحم نکرد و صندوق ماشین رو کامل خالی کرد و حتی به گفته بچه ها به اتوبوس هم رحم نکرد.بعد از دوراهی وارد ی جاده جنگلی فوق العاده شدیم و بعد از طی تقریبا 20 دقیقه مسافت به روستای چورت رسیدیم
از اینجا به بعد رو توصیه نمیکنم با ماشین شخصی حرکت کنید.ماشین میره ها ولی خب رسیدن به مقصد یا برگشتن با شما نیست،با خداست
ماشین رو جلوی منزل لیدر محلی پارک کردیم و سوار به نیسان همراه باقی بچه ها شدیم که از دو راهی سوار بر نیسان بودند.مسیر فوق العاده زیبا و خب یکمم خطرناک برای ما و عادی برای راننده ها بود. بعد از نیم ساعت نیسان سواری تو دل جنگل های هیرکانی که نود درصد مسیر خاکی بود و البته با توجه به بارش های روز گذشه تبدیل به گل شده بود به جایی رسیدیم که دیگه نیسان ها هم از رفت و آمد عاجز بودند پس کوله ها رو پشت کردیم و باقی وسایل هم بدست گرفتیم و ی مقداری هم سوار قاطر کردیم و وسط جنگل توی گل ها توی شیب شروع کردیم پیمایش به سمت دریاچه.
بعد از ی پیمایش بیست دقیقه ای ولی سخت به محل تقریبی رسیدیم، لیدر و سرپرست محیط ها رو برانداز کردند و محل برپایی کمپ رو تعیین کردند.بهمراه لیدر شروع کردیم به توضیح دادن نحوه چادر زدن و نکات ایمنی برای زمان بارش،چون با توجه به چندباری که هواشناسی رو چک کرده بودیم احتمال بارش رو داشتیم.و خب بارش دو روز گاه و بیگاه بهمون سر می زد
چادرها زده شد.چادر ستاره ای رو به پا کردیم. چاله برای سرویس بهداشتی کندیم و چادرش رو علم کردیم و رسیدیم به موتور برق و روشنایی.همه چی خوب پیش رفت،بچه ها داخل چادرشون یکم استراحت کردن تا لیدر محلی اومد با نهار.به کمک بچه ها میز نهار چیده شد و نهار رو جاتون خالی زدیم به بدن ،چلو گردن
رفتیم برای استراحت البته ما نه ،بچه ها! اطراف کمپ رو ی بررسی کردیم هوا تاریک شد وبچه ها دونه دونه از چادرها زدن بیرون،دو قسمت شده بودن.یک سری کنار آتیش و یک سری هم زیر چادر ستاره ای کنار میز میوه و آهنگ . هنوز بچه ها دریاچه رو ندیده بودن و تقریبا محو زیبایی جنگل زیر بارش قطرات بارون بودن.بماند که هرکسی به سهم خودش چندین باری رو زمین خورد .زمین گلی شده بود و به شدت گل چسبناکی بود.
شب شد و بعد از کلی خوش گذرونی تو دل جنگل وقت شام رسید.باربیکیو رو به راه کردیم و همبرگرها دونه دونه میومد روی ذغال ، سخت بود پختن همبر و بعدش اضافه کردن پنیر گودا و سس قارچ برای 51 نفر ولی خب ما کسی نبودیم که لوطی ببازیم. شام تموم شد و بچه ها دوباره برگشتن کنار آتیش و چای آتیشی و گپ و گفت شناخت بیشتر و .. این وسطا بود که برج نور دست ساز ما یهو گفت خداحافط.نمیدونم حق داشت یا نه اما احتمالا قطره های بارون یکم با ترانس و سیم ها سلام و علیک کرده بودن. رفتیم سراغش با مهندسی های صورت گرفته بعد از یک ساعت باز و بسته کردن و جابجایی سیم ها و با تعویض ترانس دوباره برج نور بهمون سلام کرد. واقعا بدون نور ظلمات عجیب و رعب آوری داشت جنگل و صدالبته که نمیشه منکر سکوت و آرامش عجیبش شد.
توی دل جنگل به دور از هر تکنولوژی،جایی که موبایل ت آنتن نمیده برای زنگ و پیام دیگه چه برسه به اینستا و تلگرام و … به نطر من این همون چیزی هست ،که خیلیا هرچند وقت یکبار بهش نیاز دارن.
بعد از شب نشینی پای آتیش بچه ها دونه دونه از جمع،کم شدن و شب بخیر گفتن.ما موندیم و آتیش و ی کمپ خواب و بیدار موندن برای مراقبت از کمپ . شکرخدا بدون دردسر و دغدغه صبح شد و البته که دلمون هم به مسلم،لیدر محلی گرم بود. میز مفصل صبحانه چیده شد و بچه ها دلی از عزا دراوردن ،بعد از بحث دلچسب صبحانه رسید وقت سورپرایز
بازی جذابی که طراحی کرده بودیم برای بچه ها تا هم یکم با نقشه خونی آشنا بشن و هم رمزگشایی رو تمرین کنند. بازی چند مرحله متفاوت داشت(نمیگم که اگر خواستیم براتون اجرا کنیم لو نره)تو یکی از مراحل بازی بچه ها باید به وسط دریاچه می رفتن اونم با قایق بادی، اینجا بود که همه دریاچه رو میدیدن و لذت قایق سواری تو ارامش دریاچه رو لمس می کردن.
هوای عالی ،چشم انداز بی نظیر،سکوت و آرامش محض ،سوار روی قایق بادی وسط دریاچه، بازی تقریبا دو سه ساعتی طول کشید و تو این زمانی 3 4 نفری که بازی نمیکردن رفتن سراغ عکاسی ، و مسلم بند و بساط آشپزی ش رو به راه کرده بود و ماهی ها رو تمیز می کرد و مواد و میزد و بعدش هم فرستادشون تو روغن ، بچه ها که خسته ی بازی بودن اومدن دور آتیش و چایی آتیشی و همخونی چندتا اهنگ،راستی دلتون بسوزه دوتا خواننده خوش صدا هم داشتیم تو تور . رسید وقت خوشمزه ی نهار روز دوم و ماهی که مسلم ی جوری درستش کرده بود که همه انگشتاشونم میخوردن.
وقت وقت استراحت بود.بچه ها خسته ی بازی بودن و همه تو چادرها افتاده بودن ، دونه دونه شون رو بعد از دو ساعت کشیدیم بیرون. هوا تاریک بود و براشون میز میان وعده چیده بودیم و صدای آهنگ تو دل جنگل. البته انقدری نبود که خیلی آلودگی صوتی ایجاد کنه! بازی دورهمی دور آتیش خاطره گفتن و صحبت بچه ها بود و ما هم مثل دیشب درگیر ی مشکل دیگه ، ایندفعه موتور برق ! بازم مهندسی بچه ها بعد از یک ساعت جواب داد و تونستن موتور بر ق رو روشن کنن
با همون خستگی رفتیم دنبال خوشمزه بازی ، بازم همون گریل بازم تعداد زیاد فیله های استیک و پختن سس قارچ و سیب زمینی، یکم بیشتر زمان برد و اذیت شدیم ، ولی خب بچه ها راضی بودن و لذت بردن از شام
شب دوم و شب آخر کمپ بود ، دور آتیش بچه ها توجیه شدن که فردا 7 صبح باید بیدار بشن و بعد از صبحانه شروع کنن به جمع کردن وسایل و چادرها
شب نشینی دور آتیش صحبت های بچه ها سکوت جنگل،نم بارون ، باید اونجا باشی تا لمس کنی همه ی این هایی که می نویسم رو ، دوباره مثل شب اول بچه ها دونه دونه از دور آتیش کم شدن و رفتن برای استراحت و ما موندیم و ی کمپ و مراقبت.تو اینجور کمپ ها احتمال مشکلات زیاد داده میشه چه از نظر حیوانات چه از نظر آدم های محلی و .. اما شکرخدا شب دوم هم بدون مشکل صبح شد.
مسلم داشت میز صبحانه رو میچید ، لیدر داشت املت رو درست میکرد ، دو سه تا از بچه ها داشتن وسایل کمپ رو جمع میکردن ، آموزش جمع کردن چادرها با لیدر بود . بچه ها جمع و جور کرده بودن ما هم وسایل کمپ رو جمع میکردیم . قاطرها اومدن برای بردن بارها. عکس دسته جمعی اخرکار رو گرفتیم. دیگه وقت رفتن بود،حالا که نوبت رفتن رسیده بود هوا داشت آفتابی می شد بعد از سه روز !نیم ساعت پیمایش با ی شیب یکم ناملایم اونم تو گل . بچه ها با کمک هم دیگه کنار نیسان ها رسیدن ، بچه ها رو سوار کردیم و بارها رو هم سوار کردیم و از دریاچه خداحافظی کردیم.دوباره نیسان سواری تو دل جنگل پر پیچ و خم. به قول بچه ها دل و رودهمون یکم جابجا شد !
از دل منظره های جداب به روستا رسیدیم و وسایلمون رو تو ماشین جا دادیم . ماشین هامون چون به هوای پر رطوبت عادت نداشت و همش تو دل کویر و گرما بود یکم قاطی کرده بود . سوار شدیم و از روستا اومدیم به سمت دو راهی . بچه ها رو سوار اتوبوس کردیم و رفتیم به سمت همونجایی که صبحانه رو خورده بودیم . از دوراهی به سمت کیاسر رفتیم. تقریبا 30 40 کیلومتری بعد از کیاسر به رستوران می رسیدیم. تو مسیر گفتیم لیدر غذا رو از بچه ها بپرسه که چی دوس دارن چون نهار اخر با تور نبود .
آمار غذا رو به رستوران دادیم ، البته ظاهرا رستوران بود ولی هر توری که میخواست اون مسیر رو بره باید با صاحب رستوران یعنی آقای ابن عباس هماهنگ میکرد .به هرحال رسیدیم و ی نمه خستگی در کردیم تا اتوبوس برسه .از شانس ما ی اتوبوس از اصفهان زودتر از ما رسیده بود . باید منتظر میموندیم تا اون ها غذاشون رو بخورن و بعد نوبت ما بشه تو همین گیر و دار اتوبوس ما هم رسید . بچه یکم منتطر موندن تا رستوران خالی بشه و برن برای صرف غذا . بلخره بعد از ی مدت معطلی غذا اومد . بچه ها خوردن غذا رو و کم کم اماده شدن برای برگشت. حرکت به سمت دامغان و بعد از اون هم جاده چوپانان و یزد .
تقریبا 4 صبح بود که بچه ها به یزد رسیدن و وقت خداحافظی !
به قلم : ایمان شایق و معین توکلی